پیدایش دستگاه های بیورزونانس
رادیونیک
آلبرت آبرامز، در سال 1909 ، اصطلاح رادیونیک را معرفی کرد که به آن درمان الکترومغناطیسی (EMT) نیز میگویند. اساس نظریه او این است که بدن انسان چیزی بیش از مجموعهای از الکترونهای ارتعاشی نیست که به بدن انسان یک امضای مشخصه میبخشند.
آبرامز ادعا کرد که بر اساس این امضا، نه تنها میتواند بیماری را تشخیص دهد، بلکه آن را نیز درمان کند. آبرامز برای انجام تمرینات خود Dynamizer را اختراع کرد، Dynamizer دستگاهی است که یک قطره خون را برای تشخیص بیماری تجزیه و تحلیل میکند.
سپس دستگاه دیگری به نام Omnipotent Oscilloclast ، از طریق ارسال امواج رادیویی به بدن بیمار فرایند درمان را انجام میداد.
روش اشمیت
پل اشمیت ، مهندس آلمانی و یکی از پیشگامان تحقیقات بیورزونانس بود. در سال 1976 با استفاده از یک ژنراتور فرکانس کشف کرد که تحت چه شرایطی بدن به طور مطلوب رزونانس ایجاد میکند به طوری که بهترین نتایج درمانی ایجاد شوند. در طی این آزمایشات ارتباطات شگفت انگیزی را کشف کرد، که این اکتشافات او را بر آن داشت تا تشدیدگر خود را بسازد، تشدیدگری که قلب دستگاه های بیورزونانس “طبق روش پل اشمیت” مدرن را تشکیل میدهند.
او کشف کرد که بیماریهای اساسی با فرکانس زیر 100 کیلوهرتز مشخص میشوند. در نتیجه باید فرکانسهای زیر 100 کیلوهرتز را به بدن اعمال کند تا بتواند فرایند تنظیمی مربوطه رزونانس کند. مدت زمان کوتاهی پس از هماهنگ کردن این فرکانس، میتوانست رزونانسی را مشاهده کند که نه تنها طبق انتظارش دو برابر نبود، بلکه ده برابر بیشتر از میزان انتظارش بود.
به عنوان مثال اگر رزونانسی را در طول موج 72.50 کیلوهرتز مشاهده میکرد، پس از هماهنگ سازی رزونانسی را در فرکانس 725.0 کیلوهرتز نیز مشاهده میکرد. این مشاهدات او را به این نتیجه رساند که بیماریها تا زمانی که از بین بروند، یک سیر نوسانی برنامه ریزی شده دقیق را دنبال میکنند.
در عین حال، به این نتیجه رسید که میتوان بیمارها را قبل از بروز آنها تشخیص داد. طبق مشاهدات او آغاز بیماریها همیشه در یک محدوده فرکانسی بسیار بالا اتفاق میافتند و اگر بتوان با این فرکانس به طور مناسب رزونانس ایجاد کرد، فرکانس جدیدی که ایجاد میشود ده برابر کمتر از فرکانس قبلی خواهد بود که این فرکانس نیز نیاز به هماهنگ شدن دارد. با هماهنگ کردن مجدد این فرکانس، فرکانس جدید مجددا یک بار دیگر به اندازه 10 برابر کاهش مییابد.
پس از مدتی فرکانس به محدوده 100 کیلوهرتز میرسد، که در این شرایط بیماری را میتوان با طب ارتدکس تشخیص داد. هرچه فرکانسی که نیاز به هماهنگی دارد، کمتر باشد، زمان بیشتری برای هماهنگ سازی نیاز دارد به طوری که زمان لازم برای هماهنگی ممکن است بیش از 20 دقیقه به ازای هر فرکانس باشد. فرکانسهای بسیار بالا را میتوان خیلی سریع و گاهی در عرض چند ثانیه هماهنگ کرد.
بنابراین “بیورزونانس به روش پل اشمیت” میتواند مشکلات را خیلی زودتر از تستهای تشخیصی ارتدکس نشان دهد. با درک اهمیت این روش، یافتن اختلالات در مراحل اولیه و هماهنگ کردن آنها بسیار آسان خواهد بود.
اشمیت میخواست همزمان فرکانسهای زیادی را به بدن وارد کند که ده برابر فرکانس اصلی باشند، بدین منظور یک سیستم آنتن دوقطبی غیرفعال ایجاد کرد. این سیستم از یک سطح ثابت و یک میله متحرک تشکیل شده بود و به صورت غیرفعال و بدون منبع خارجی برق کار میکرد. بسته به زاویه انتخاب شده بین سطوح ثابت و میله متحرک، تولید نوسان مشخصه بیورزونانس طبق روش پل اشمیت ممکن شده بود.
اگرچه اشمیت در ابتدا فکر میکرد که ژنراتورهای فرکانس برای کاربردهای دارویی دائمی چندان کاربردی نیستند، او از این ژنراتورهای فرکانس برای توسعه اولین دستگاه بیورزونانس پل اشمیت استفاده کرد و آن را Sanotron نامید. با کمک این دستگاه بیورزونانس اصلی امکان تاثیر گذاری بر روی مکانیسمهای تنظیمی بدن انسان، به روشی بسیار ساده ممکن شد.
در آن زمان فرکانسهای بنیادی بسیار کمی شناخته شده بودند، که بتوان آنها را مورد آزمایش قرار دارد، با این حال با این فرکانها اولین آزمایشها و هماهنگی سازیها صورت گرفت و مبنای خوبی برای توسعه بیشتر را فراهم کردند.
روش اشمیت
از ابتدای تحقیقات پل اشمیت متوجه شد که پاسخ بیورزونانس بسته به شدت فرکانسها و شکل امواج نوسانی نه تنها مثبت، بلکه منفی نیز میشود.
او همچنین متوجه شد که همه امواج شکل یکسانی ندارند. یک نوسان طبیعی مانند نوسان نور خورشید دارای امواج سینوسی است که با موجودات زنده هماهنگ است. اما شکل موج مربعی همین فرکانس نیز وجود دارد. این امواج مربعی که معمولاً توسط سیستمهای ارتباطات سیار مدرن منتشر میشوند، باعث کمبود انرژی شده و فقط برای کشتن میکروارگانیسمها استفاده میشوند.
شکل نوسان دیگری وجود دارد که موج مثلثی است. این شکل موج همیشه در فناوری پزشکی زمانی استفاده میشود که بدن نیاز به تحریک داشته باشد. اشمیت با استفاده از تجربیات و آزمایشات خود دریافت که تنها موج سینوسی هماهنگ به اندازه کافی ملایم است که بتواند مناسبترین اثرات هماهنگ سازی و درمانی را بدون احتمال ایجاد آسیب به وجود آورد.
سه معیار مهم برای بیورزونانس طبق نظر پل اشمیت عبارتند از:
1. فرکانس مناسب
2. شدت مناسب
3. شکل نوسان سمت مناسب
مفهوم MORA
دکتر فرانتس مورل پدر معنوی MORA درمانی است
مورل در اوایل سال 1953 یکی از اعضای تیم تحقیقاتی تستهای الکترو طب سوزنی تحت نظر دکتر وول بود. در سال 1957 اولین آزمایشات عدم تحمل غذایی در بیماران را آغاز کرد. او مشاهده کرد که افت شاخصی که در بیماران مبتلا به عدم تحمل غذایی رخ میدهد، را میتوان با تست کردن داروهای تقویت شده مناسب برطرف کرد.
در سال 1958 دکتر مورل اثربخشی داروهای هومیوپاتی آزمایش شده را اثبات کرد. آزمایش او به این شکل بود که قبل از آزمایش خون فرد را میگرفت و میزان رسوب گلبول قرمز (ESR) اندازه گیری را در آن اندازه گیری میکرد. سپس حداکثر 1-2 دقیقه پس از تجویز داروی هومیوپاتی آزمایش شده، دوباره از فرد خون میگرفت و مجددا شاخص ESR را اندازه گیری میکرد.
اگر دارو در طول اندازهگیری آزمایش به درستی عمل میکرد، شاخصESR بین 30 تا 70 درصد بهبود مییافت. اگر آزمایش درست کار نمیکرد، هیچ بهبودی در شاخص ESR مشاهده نمیشد. چیزی که مورل را آزار میداد این بود که بهبود در شاخص ESR خیلی زود و تنها یک دقیقه پس از تزریق زیر جلدی دارو ظاهر میشد. با این حال همانطور که مشخص است، معمولاً مدت زمان اثرگذاری دارو پس از تزریق زیر جلدی حداقل 20 دقیقه میباشد.
بنابراین مورل به این نتیجه رسید که بهبود در شاخص ESR به دلیل اثرات بیوشیمیایی دارو بر روی گلبولهای قرمز خون نیست، بلکه به دلیل مکانیسمهای متفاوت دیگری اتفاق میافتد. در سال 1972 دکتر کرامر ادعا کرد که با قرار دادن یک آمپول آزمایشی را در یک لوله آزمایش فلزی که قطرش 4 میلی متر بزرگتر از آمپول است، میتواند دارو را آزمایش کند. در این شرایط اطلاعات از لوله فلزی توسط کابل به بدن بیمار منتقل میشود.
کرامر به این نتیجه رسید که نوعی از نوسانات الکترومغناطیسی مشابه امواج رادیویی در دارو وجود دارد و این تشعشع میتواند در طی آزمون معالجه تولید شود. مورل مجذوب این یافته شد و 2 سال بعد، در سال 1974، سرانجام موفق شد با کمک یک فرستنده و گیرنده آزمایش کننده دارو که دامادش اریش راشه برای او ساخته بود، ماهیت الکترومغناطیسی داروهای هومیوپاتی را ثابت کند. در دوره بعدی، مورل خود را وقف بررسی دقیق محدوده فرکانسهایی کرد که در آن داروهای هومیوپاتی بر بدن تأثیر میگذارد.
پس از توسعه فرستنده و گیرنده آزمایش کننده دارو رسیدن به این هدف امکانپذیر شد. در نتیجه، این موضوع اثبات شد که تقویتهای کم فرکانسهای پایین، تقویتهای متوسط فرکانسهای متوسط و تقویتهای بالا فرکانسهای بالاتر را تابش میکنند. پس از تمام این مطالعات و مشاهدات، مورل به موارد زیر فکر کرد:
1. اگر داروهای هومیوپاتی توانایی متعادل کردن مقادیر غیرطبیعی در نقاط طب سوزنی را دارند
2. اگر این داروها نوسانات الکترومغناطیسی ساتع میکنند
3. اگر این فرکانسها میتوانند در شرایط بی سیم منتقل شوند
4. اگر میتوان با استفاده از چنین نوساناتی که در شرایط بی سیم منتقل میشوند، به همان اثر متعادل کننده در نقاط طب سوزنی دست یافت.
5. اگر نوسانات ناشی از داروها با نوسانات بدن برهمکنش داشته باشد که در پدیده آزمایش کردن دارو دیده میشود، پس به این معنی است که نوسانات الکترومغناطیسی با همان شدت در بدن بیمار وجود دارد و فعال است. پس میتوان با انتقال مجدد نوسانات بدن به خود بدن، برای دستیابی به اهداف درمانی استفاده کرد.
بنابراین، ایده درمان بیماران با استفاده از نوسانات خاص خودشان متولد شد.
مورل، بر اساس تحقیقاتش، از Tronik Erich Rasche خواست یک دستگاه درمانی بسازد که قادر باشد از نوسانات بدن بیمار استفاده کند. در سال 1977 اولین دستگاه از این نوع ساخته شد. تمام پارامترهای این دستگاه که در آن زمان کاملاً جدید بود، از طریق تستهای Electro-acupunciure و تحقیقات قبلی تعیین شدند.
ایده MORA، توسعه دستگاه و کارهای تحقیقاتی مرتبط با آن، به قدری با این دو نفر مرتبط بود که آنها تصمیم گرفتند نام آن را بر اساس نامهای خودشان یعنی MOrell و RAsche قرار دهند. در ابتدا این نام فقط مختص به دستگاه بود، اما در نهایت درمان با استفاده از این دستگاه و هر چیزی که به آن مرتبط است، به عنوان MORA درمانی شناخته شد.
اصل دستگاه MORA
در این دستگاه مداری برای بیمار وجود ندارد، به این معنی که به جریانهای الکتریکی که از بدن بیمار میگذرد متکی نیست. دستگاه دارای دو قسمت مدار ورودی و مدار خروجی است که به یکدیگر متصل نیستند.
چون اتصال رسانایی بین ورودی و خروجی دستگاه وجود ندارد، مدار بیمار وجود ندارد.
این تفاوت را به صورت خارجی مشاهده نمیشود، زیرا در برخی از شرایط بیمار ملزم به نگه داشتن دو الکترود دستی است.
در شکل رو به رو طراحی الکترونیکی دستگاه را مشاهده میکنید.
مدار ورودی برای اندازهگیری رزونانس طبیعی بدن، نوساناتی که در نقاط حساس مختلف ایجاد میشود، استفاده میشود. هر عضوی در بدن و هر سلول و هر بخشی از یک اندام دارای فرکانس تشدید طبیعی منحصر به فرد خود است. هر اندامی ممکن است طیفی از فرکانسها را منتشر کند. این طیف فرکانسی مجموعهای از هارمونیکها بوده که نشان دهنده نوسانات طبیعی اندام به عنوان یک کل و تمام بخشهای آن است.
مدار ورودی
مقدار دقیق هر یک از این فرکانس ها مد نظر نمیباشد و هدف واقعی اندازه گیری قدرت سیگنال در مدار ورودی و ارزیابی اینکه قدرت ارتعاشات خیلی زیاد یا خیلی کم هستند. مورل مقیاسی از 0 تا 100 ابداع کرد. صفر به این معنی است که سیستم مرده است، در حالی که بالاترین نقطه در مقیاس یعنی 100، ارتعاشات مخرب را نشان میدهند.
نقطه میانی در حدود 50 به عنوان سطح سالم نشان در نظر گرفته میشود که در این مقیاس اندام کار میکند. سطح شدت نرمال معمولاً به این معنی است که هیچ مشکل پاتولوژیکی وجود ندارد، اما اگر اندازهگیریها ارتعاشات زیاد یا کم را نشان دهند، به این معنی است که اندام دچار اختلال شده است و اختلالی وجود دارد.
سیستم اندازه گیری مورل نشان میدهد که زمانی که شاخص روی 50 است، اندام به خوبی متعادل میباشد، مقادیر بالای 60 تا 100 نشان دهنده التهابی است که در مراحل مختلف قرار دارد، و مقادیر زیر 50 تا 10 نشان دهنده وجود نقص و فرآیندهای دژنراتیو میباشد، این دیدگاه کاملاً مطابق با اصول EAV است.
دستگاه MORA ممکن است الکتریکی باشد (جریان مستقیم بسیار کمی توسط دستگاه تولید میشود)، اما از آن برای تولید مدار الکتریکی استفاده نمیشود. تنها کاری که انجام می دهد این است که نقطه حساس را به مقدار مناسب تحریک میکند، مانند کلیک ماوس یا فشار انگشت روی صفحه لمسی.
مدار خروجی
پس از تشخیص اینکه کدام اندامها و نوساناتات مشکل دارند، از مدار خروجی برای درمان بیمار استفاده میشود. که به سمت بازو، پا، گوش دیگر و غیره یا در نقطه طب سوزنی دیگر هدایت میشود. درمان با اعمال ارتعاشات (نوسانات) خروجی که از سیگنال معکوس شده ارتعاشات ورودی ایجاد میشوند، حاصل میشود. 50 به عنوان مقدار نرمال در نظر گرفته میشود و هیچ نوسانی به خروجی داده نمیشود. اما اگر یک شاخص خیلی زیاد یا کم باشد، سیگنال متعادل کنندهای اعمال می شود که به ترتیب سیگنال را کاهش یا افزایش دهد.
هم در فیزیک و هم در الکترونیک اثبات شده است که میتوان یک نوسان موجود را با برهمکنش با یک نوسان معکوس با همان دامنه و فرکانس، جبران، خنثی یا حذف کرد. به عبارت دیگر، نوسان اولیه و نوسان معکوس باید طول موج یکسانی داشته باشند، باید از نظر فضایی به طور مساوی تراز باشند، باید به یک اندازه قوی باشند و باید به طور همزمان رخ دهند. برای از بین بردن یک نوسان، نوسان معکوس باید به گونهای انتخاب شود که عرض و شکل آن از نظر مکانی دقیقاً با نوسان اصلی 180 درجه تضاد داشته باشد.
هدف از درمان متعادل کردن شدت نوسانات در بیمار است و کل فرایند درمان به عنوان یک تمرین متعادل کننده در نظر گرفته میشود که معمولا فقط یک بار انجام میشود. بیماریهای عمیق و طولانیمدت ممکن است به بیش از یک درمان نیاز داشته باشند، اما نیازی به درمان مکرر ندارند، مگر اینکه علت آن پایدار باشد.
مورل دریافت که داروهای تقویتشده نیز نوساناتی را منتشر میکنند، بنابراین میتوان ورودی دستگاه را به دارو متصل کرد و سیگنال و شدت آن را اندازهگیری کرد. در طب هومیوپاتی شدت سیگنال مشخص میشود و با تقویت کردن ماده ارتباط مستقیم دارد. در واقع میتوان از تجهیزات MORA برای آزمایش دارو و سپس برای تجویز استفاده کرد.
میتوان با استفاده از آمپولهای مختلف دارو مناسب بودن داروها را به عنوان درمان کننده یک بیماری آزمایش کرد. همانطور که دیدیم داروهای هومیوپاتی بر اساس اصل تشابه عمل میکنند. دارویی که توسط آزمایش دارویی مشخص میشود، در شکل نامحلول خود باعث ایجاد علائم خاصی میشود، هنگامی که به شکل تقویت هومیوپاتی تجویز شود، قادر است بیماری را با علائم مشابه درمان کند.
این بیماری هنوز هم پیامد نوسانات پاتولوژیک است و این نوسانات را میتوان در نقاط حساس اندازهگیری کرد. هر چه ارتعاشات بدن و ارتعاشات دارو با هم تطابق بیشتری داشته باشند، بیشتر یکدیگر را خنثی میکنند و باعث میشود که اندازه گیری نقاط طب سوزنی به مقدار نرمال که 50 است نزدیکتر شوند.
از این دستگاه میتوان برای آزمایش آلرژنها نیز استفاده کرد. آمپولهایی از مواد شناخته شده برای ایجاد واکنشهای آلرژیک مکرر را میتوان با علائم بیمار ترکیب کرد.
جداسازی فرکانسها
در سال 1979 یک نوآوری مهم معرفی شد: جداکنندهای منتسب به Ludger Mersmann که برای جداسازی فرکانسهای فیزیولوژیکی و پاتولوژیک استفاده میشود، کشف شد.
جداکننده (مدار جذب مولکولی) وسیلهای بود که در آن سیگنال الکتریکی به ظرف کوچکی از کامپوزیتهای بیوشیمیایی متصل میشد که این کامپوزیتهای بیوشیمیایی فقط با نوسانات عادی رزونانس ایجاد میکند و به فرکانسهای پاتولوژیکی که به اختلال و بیماری از یک بیمار به بیمار دیگر متفاوت است. به طور مشابه، فرکانسهای مربوط به تداخلات الکترومغناطیسی و ژئوپاتیک از این فیلتر عبور نمیکنند.
بنابراین، جداکننده تنها با فرکانسهای هماهنگ رزونانس ایجاد میکند، نه با فرکانسهای ناهماهنگ. در این روش، فرکانسهای ناهماهنگ از فرکانسهای هماهنگ جدا شده و به عنوان سیگنال الکتریکی به خروجی جداکننده منتقل میشود. بعدها به جای جداکننده اولیه توسط اریش راشه و ولفگانگ لودویگ یک مدار جذب مولکولی بسیار مشابه اختراع و نصب شد.
راشه و لودویگ در ابتدا هموگلوبین یا کلروفیل رقیق شده را به عنوان یک ماده مناسب پیشنهاد کردند. بعدها مواد معدنی مختلف به صورت پودر نیز استفاده شد. این ماده در یک ظرف کوچک به اندازه حدود 2 سانتی متر قرار داشت که دارای دو سیم پیچ برای جفت کردن و جداسازی سیگنال الکتریکی بود. سیم پیچ سوم برای جلوگیری از پیری ماده استفاده شد.
عنوان کتاب: حقیقت بیورزونانس Bioresonance the Truth
نویسنده: وانیس آناگنوستوپولوس loannis Anagnostopoulos
مترجم: دکتر مهتاب جهان شاه طلب
References
Brugemann, H. (2005). The fascinating development of bioresonance therapy: Discoveries, research, ideas and hard work. Regumed Institut fur Regulative Medizine, 82166, RTI volume 29.
Chervinskaya AV., Nakatis JA., Gorelow A.I, Nasarowa LW. (1997). MORA-Therapie bei respiratorischen und allergischen Erkrankungen. Untersuchungsbericht des Staatlichen wissenschaftlichen Pulmonologiezentrums. St. Petersburg.
Galle, M. (2002). MORA-Bioresonanztherapie .. . und es funktioniert doch! Biologische Fattens — Physikalische Thesen. Wiesbaden, Pro-medicina.
Gogoleva EF. (2001). New approaches to diagnosis and treatment of fibromyalgia in spinal osteochondrosis. Ter Arkh. 73: 40-45.
Heimes, D. (2004). Bioresonance According to Paul Schmiat. Spurbuchverlag First Edition. Baunach
Herrmann, E. (1998). Das MORA-Praxisbuch — Therapie mit kérpereigenen Schwingungen. Heidelberg, Haug.
Islamov BI., Funtikov VA., Bobrovskii RV., Gotovskii YV. (1999). Bioresonance therapy of rheumatoid arthritis and heat shock proteins. Bull Exp Biol Med. 128:1112-1115.
Maiko O., Gogoleva EF. (2000). Outpatient bioresonance treatment of gonarthrosis. Ter Arkh.72:50-53.
Nienhaus J, Galle M. (2006). Plazebokontrollierte Studie zur Wirkung einer standardisierten MORA-Bioresonanztherapie auf funktionelle Magen-Darm-Beschwerden. Forsch Komplementmed; 13:28-34. doi: 10.1159/000090134
Nienhaus J., Galle M. (2006). Placebokontrollierte Studie zur Wirkung einer standardisierten MORA-Bioresonanztherapie auf funktionelle Magen-Darm-Beschwerden. Forschende Komplementarmedizin & Klassische Naturheilkunde 13:28-34.
Uellendahl U. (2008). Darstellung der MORA-Color-Methode in der Behandlung von chronischen funktionellen Schmerzen am Bewegungsapparat. Rigorosearbeit zum Dr. pad. an der Sportwissenschaftlichen Fakultat der Universitat Bratislava.